محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان و بابا

اولین ایستادن

امروز به مرکز بهداشت رفتیم.قد و وزنش اندازه گیری شد خدارو شکر خوب بود. وقتی خونه رسیدیم اول رفتیم واحد مامانم.داشتم واسش تعریف می کردم که مرکز بهداشت چه توصیه های کرده که دیدم پسرم در حال تلاش برای ایستادن می کنه،مبل را گرفت و وایستاد.نفس در سینه حبس کردم که نکنه تمرکزش بهم بخوره و بیفته . البته خیلی سخت بود چون داشتم از ذوق خفه می شدم.امروز 21شهریور محمدپارسا در سن7ماه و 13 روزگی تونست به کمک مبل بایسته. ...
21 شهريور 1392

وبلاگ محمدپارسا یک ساله شد.

امروز تولد یکسالگی این وبلاگ هست.یادش بخیر پارسال این موقع با اون حال(گلاب به روی شما) میومدم و راجع به پسرم می نوشتم. حالا پسرم 7ماه و 12 روزشه و فردا قراره بریم مرکز بهداشت تا قد و وزنش رو اندازه گیری کنن. خدا کنه توی این ماه رشدش خوب بوده باشه و سرما خوردگیش زود زود خوب بشه. ...
20 شهريور 1392

بوس بوس

دیروز باهم(منظورم من و مامانم و گلپسر) رفتیم بیرون تا واسه پسر گلم لباس بخرم. داخل مغازه بودم دختر کوچولویی بغل باباش بود با دیدن پسرم کلی ذوق زده شد و مدام تکرار کرد نی نی،نی نی. محمدپارسا بغل مامانم بود. که صدای بوسسس در مغازه طنین انداز شد. هی وای من بابای دختره می گفت بببین نی نی چه نازه بوسش کن.این چنین شد پسرم در ملا عام توسط یه دختره غریبه بوسیده شد!! ...
19 شهريور 1392

من و پسرم و سرماخوردگی

سرما خوردم ولی دعا می کردم پسرم مبتلا نشه. دیشب کلا بیدار بود و گریه می کرد نمی تونستم آرومش کنم.صبح دیدم سرفه می کنه و آبریزش داره. خدای من چیکار باید بکنم تا زودتر بهبود پیدا کنه؟! توی اینترنت چرخی می زنم. میگن دارو نداره باید مصرف مایعات را بالا ببرم. بیشتر بهش شیر بدم و سوپ گرم بخوره. دست به کار می شم. خدا کنه زودتر حالش بهتر بشه. ...
19 شهريور 1392

7ماهگی

هورااااااااااااهورااااااااااااااااا پسرم هفت ماهه شده پسرم هفت ماهگیت مبارک! گل پسرم هفت ماهه شده.هنوز دندون در نیاورده.سینه خیز میره و میتونه ٤ دست و پا بمونه ولی نمی تونه چاردست و پا حرکت کنه.با روروئک به همه جا سرکشی می کنه.یاد گرفته سینه خیز میره توی اتاق و کشوهای لباسو باز کنه و لباسهاشو خالی می کنه.حسابی جیغ میکشه. فرنی دوست نداره ولی با خواهش و تمنا سوپ می خوره.خدایا همیشه سلامت نگهش دار. ...
10 شهريور 1392

سفر به اردبیل

٤شنبه بعدازظهر سفرمون شروع شد.همراه مامان و بابام و مامان بزرگ و بابا بزرگ و خانواده آقای ایمانی.در شروع مسیر هوا گرم بود و من این تیپی بودم(بغل بابابزرگ هستم) از مسیر ییلاقات رضوانشهر رفتیم.هرچه جلوتر می رفتیم هوا کم کم سرد می شد ومه زیادتر میشد وبارون هم اومدمن هم عاشق نم نم بارون. عاشق رانندگی توی هوای خنک اونم در 31 مرداد هم هستم! شب خلخال موندیم.فرداش هم رفتیم اردبیل و سرعین.هواش عالی بود.ببینید توی تابستون تیپ زمستونی زدم.آخه مامانم همش نگرانم بود نکنه سرما بخورم. جمعه12 شب هم خسته و کوفته رسیدیم خونه. ...
2 شهريور 1392
1